دل نوشته های یک مفقودالاثر
شبی غمگین، شبی بارانی وسرد مرادرغربت فردا رها کرد دلم درحسرت دیداراوماند مراچشم انتظارکوچه ها کرد به من میگفت تنهایی غریب است ببین باغربتش با من چه ها کرد تمام هستی ام بود وندانست که درقلبم چه آشوبی به پا کرد اوهرگزشکستم رانفهمید اگرچه تا ته دنیاصدا کرد......
نوشته شده در دوشنبه 90/8/9ساعت
8:13 عصر توسط مفقودالاثر نظرات ( ) |
Design By : Pichak |